فندق هستم



من فندق ۲۰ سال دارم!
در جست و جوی راه جدید 
به قول دختر فرانسوی ام just trying to find the way
میدانی!من طی این بیست سال؛نجنگیده ام برای انچه لایقش بودم؛برای چیزهای کم اهمیتی زمان گذاشته ام ؛گاهی هم خوب عمل کردم گاهی هم بد.و در کل راضی نبودم
الان در حالی که این بلاگ رو ساختم که میدانستم باید ثبت کنم باید حالا همین روزی که تصمیم گرفتم زندگی ام را با چنگ و دندان حفظ کنم باید ثبت کنم این تلاش فندق رو
باید تغییر این دختر بچه ۲۰ ساله رو مکتوب کنم
شاید که روزی برگردم و بخوانم و بلوغ را در نوشته های این دخترک بیابم.
سعی میکنم از هر چالشی که فائق بر امدم بنویسم:)


میدونی ما آدما وقتی حالمون بده،وقتی ناراضی ایم از خودمون خیلی خطرناک میشیم.چرا؟چون اون حس رضایت درونی رو نداریم دیگه.از خودمون راضی نیستیم .برنامه ها درسا و کارامون به درستی پیش نمیره.اونی نشدیم که میخاستیم.هر کی پناه میبره به یه چیزی .که خودشو سرگرم کنه که یادش بره .که خودشو شاد نگه داره.یکی با سیگار یکی با یکی با خوردن بیش از حد .دیگری با خوابیدن .من خودم؛حرف میزدم .از برنامه هام حرف میزدم.از خودم ک میخام چی بشم حرف میزدم انگار که خودم گول دروغای خودمو بخورم و بگم اره !همه چی در امن و امانه.

اینا همه موقتین.اینا گردابن .اینا راه حل نیستن .اینا فقط مسکنن.

سعی میکنم از این به بعد کمتر صحبت کنم.با دوستام خانواده هر کسی.سعی میکنم چیزی که نیازه رو بگم .وقتمون خیلی ارزشمنده خیلیانی که ترجمه میکردم تو یه قسمت کرکتر اصلی میگف که کلیه کار هایی که از بچگی میکرده جهت و سوش به این سمت بوده که باهوش تر به نظر برسه.باهوش تر و کارآمد تر.پس من چرا این کار و نکنم؟

به خودم قول میدم بدون هدف و در نظر گرفتن پیش آمد کاری رو انجام ندم.

کمتر وراجی کنم 

.حتی اینجا

بیشتر کار انجام بدهم؛هر روزم رو بهترین روزم کنم؛قراره من هر روز فوق العاده به نظر برسم.باید کاری کنم که خودم از خودم راضی باشم .باید "فایند د لاو اینساید مای سلف".

باید و خیلی باید هابه ضررم که تمام نمیشود میشود؟چه کسی تلاش کرده و جایش تو دهنی خورده؟چه کسی تلاش کرده و از خستگی خوابش برده و ناراضی بوده از خودش؟

پس کمی هدف مند تر قدم بر میدارم!از همین حالا

۰۰:۰۰تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و هشت !من درستش میکنم:)


فندق بیست ساله؛که الان روی تختش لم داده و آهنگ زندگی ادامه داره بابک جهانبخش رو گوش میده؛فکر میکند؛به همه ی اتفاقات افتاده و نیوفتاده.

خواننده میخونه:"ما چه باشیم چه نباشیم زندگی ادامه داره."

خب ؛وقتی هر شعر عاشقانه یا حتی دیس لاوی گوش میدهم؛ حتی وقتی اولافور یا ماشاپ های محمدرضا شجریان ؛بنان و مشکاتیان را میشنوم در همه ی این لحظات یاد پرتقال میوفتم.بوی ادکلن بولگاریش که زیر گردنش میزد میپیچد توی بینی ام و دست های بزرگش که دست هایم گم میشد بینش.سرم را تکان نمیدهم که همه ی خاطرات بپرد.برایم عادی شده ؛دیگر قلبم به درد نمی آید وقتی بهش فکر میکنم؛حتی پوشه مخفی عکس هایش هنوز هم سر جایش است،فقط من وقت و بی وقت سراغشان نمیروم؛گاهی میروم خاک روی عکس ها رو میتکانم ،کمی از خاک هم میرود توی چشم و چالمان!وگر نه منو و گریه؟من گریه هایم را کرده ام.

حالا من ؛دختر دانشجوی مهندسی صنایع،که فعلن بیکار است ولی سعی دارد به جای رابطه به خودش و کارش فکر کند،که زن ها همیشه باید مشغول باشند و اگر بیکار شوند فکر و عشق و عاشقی میزند به کله شان!

درامدی تا حالا نداشتم،سرمایه اندکی دارم با سود اندک تر و حالا قصدم پول جمع کردن و پول جمع کردن استبرای همین است ترجمه تخصصی را قبول کردم که به ازای لغتی چند تومان چشم و گردن و مغز بگذارم برایش.هنوز منتظر خبر انتشارات هستم که ببینند از سمپلی که برایشان ترجمه کردم راضی هستند یا نه!ماهی هر چند تومان هم که باشد باید پس انداز شود؛که برای زندگی فندق ۲۰ ساله حیاتیست

و فردایی که باید برای یک مصاحبه کاری در آموزشگاه زبان حاضر شوم.

شاید هر دو این کار ها نشود ؛شاید یکی از انها بشود و شاید هر دوشان اتفاق بیوفتد .هر چه که بشود،راضی هستم

دعا میکنم برای فندقی که روز های پر چالشی را در پیش دارد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها